- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
زمین میلرزد از سنگینی باری که من دارم شبیه شانۀ از داغ، سرشاری که من دارم خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم به گوشِ شیرخوارم گفتم: آری زنده میمانی فقط با آب میآید؛ علمداری که من دارم بیا برگرد، جان خواهرم؛ برگرد، جان من! ببین ناموسِ خود را پشتِ اصراری که من دارم نترس از آبروی آب، پیش دخـتران من بترس از دشمنانِ دخترآزاری که من دارم طلب دارند، جانم را؛ ولی بعدش چه؟ میدانی؟! به «جان» راضی نخواهد شد طلبکاری که من دارم بـمـان تا دخـترم ایمن بـماند در کنار تو بمان؛ ثابت بکن کذب است، اخباری که من دارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
چشمهایش جلوۀ روزِ قیامت داشته است تا خدا هم رفته از بس شأن و رفعت داشته است آمده یک روز بعد از روزِ میلادِ حسین ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است این قیاسِ چهرهاش با ماه، بیانصافی است ماه هم بر چهرۀ ماهش حِسادت داشته است »حاتمِ طایی» گدایِ خانه زادش بوده است معدنِ جود و سخا از بس سِخاوت داشته است خوش به حالِ «مالکِ اشتر» سعادتمند شد چون که با عبّاس فرزندش رفاقت داشته است ساقی و سرلشکر و سردار و سالارِ سپاه این پسر خیلی به یاسین هم شباهت داشته است میتوان فهمید از جنگاوریهایش که او گاه گاهی با خودِ حیدر رقابت داشته است پهلوانـان و مشـاهـیرِ شـجاعت گفـتهاند: در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته است صورِ اسرافیل دارد نعرههایش در نَبَرد آن قَدَر که در رجزهایش ابُهّت داشته است میتوان از جایگـاهِ خـیمـهاش فهمید که رویِ ناموسِ حَرَم بدجور غیرت داشته است تشنۀ جنگ است امّا کودکان تـشنه ترند هرکسی یک جور از عبّاس حاجت داشته است در مـیـانِ التـمـاسِ مَـشکها و اشکهـا کودکِ شیرخواره کمتر صبر و طاقت داشته است رفت تا دریا کُند دشتِ پُر از تشویش را دشت هم از دشتِ لبهایش شکایت داشته است دل به دریا زد ولی هرگز به دریا رو نَزَد ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالت داشته است آه؛ حتّی تیرها را هم در آغوشش گرفت سرزمینِ سینهاش از بس که وسعت داشته است دستش افـتاده ولی از پـا نـیـفـتاده هـنوز مَشک را با سینهاش تحتِ حمایت داشته است در هیـاهـویِ هُـجـومِ تـیـرهــا و نیـزهها تیرهایِ حرمله انگار سبقت داشته است دستها را داد امّا دسـت با دشـمن نـداد دشمنیکه دست خطّی از خیانت داشته است رویِ خاک افتاد امّا هیچکس سمتش نرفت آنقَدَر که ماهِ در خون خفته شوکت داشته است کـاملا پیـداسـت از شــرمِ نـگـاهِ واژهها شاه بیتِ کربلا شوقِ شهادت داشته است یا بُنَیَّ این صدایِ کیست سردارِ غریب؟ این غریبِ آشنا با تو چه نسبت داشته است خوش به حالِ چشمهایت در میانِ خون ندید مادری را که نگاهش بویِ غُربت داشته است اشکهایت مـوج مـیزد آبـرویِ آب را اشکهایت مثلِ مروارید قیمت داشته است دشت را لبریـز کرده غنچههای پیکرت دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشته است قُرصِ ماهت طاقتِ یلدا نشینی را نداشت شاعر این افتادنِ سر هم حکایت داشته است تـا تـمامِ شهـر مجـنـونِ نگـاهِ تــو شـوند سنگ با پیشانیات عقدِ اخُوّت داشته است پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است پشتِ سر اینبار هفتاد و دو رکعت داشته است زیرِ پایِ خطبههایت کعبه «بیت الله» شد کعبه از شأنِ قدمهایِ تو حُرمت داشته است پنج تن معـصوم دستانِ تو را بوسیدهاند دستبوسی تو هم انگار نوبت داشته است شک ندارم حضرتِ عیسی مُحب قدر توست چونکه حتی ارمنی هم از تو حاجت داشته است خـاکِ پایِ زائرانت «شاه اسماعیل ها« شاه هم در این حَرَم حُکمِ رعییّت داشته است آبِ زمزم تشنۀ بوسـیدنِ سردابِ توست آسمان هم آرزویِ خاکِ تُربت داشته است خوش به حالِ آن گـلیمِ زیرِ پایِ زائرت بیشتر از چشمهایِ من لیاقت داشته است حضرتِ بابالحوائج چند سالی میشود شاعرِ بیذوق هم ذوقِ زیارت داشته است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
آماده باش مقـصد ما در سفـر یکیست سرهایمان جداست ولی بال و پر یکیست اینها برای کـشـتن ما صف کـشـیدهاند از هر کجای دشت بپرسی خبر یکیست دار و ندارمان همه در بین خیمههاست آتش که شعلهور بشود خشک وتر یکیست حـتـی به روی اکـبـر من تـیغ میکـشند با اینکه با پیامـبر از هر نظر یکیست تـنها به این گـنـاه که فـرزنـد حـیـدریـم تنها به این دلیل که ما را پدر یکیست آیـا کـسـی نـمـانـده که یـاری کـنـد مـرا این جا میان این همه لشگر اگر یکیست عـبـاس من بـرادر مـن نـور چـشـم من طرز مصاف کردن تو با پدر یکیست تـنهـا رجز بخـوان و بگـو یا عـلی مدد در چشم شیر یک نفر وصد نفر یکیست چـشـم انـتـظـار آمـدنت از شـریـعـهانـد حالا دعای اهـل حـرم بیـشـتر یکیست شمـشـیرها به دور تنت حلـقـه میزنـند چون جمع تیغها همگی ضربدر یکیست بعـد از من و تو زینب اگر نشـنود بدان خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکیست از بس حروف پیکـر پاکت مقـطعهست پائـین پـای مرقـد و بالای سر یکیست غـرق سـتـاره است تن من ولی هـنـوز در آسـمان بیکـسی من قـمـر یکیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
اســتـخـاره زده شـد آیــۀ بـــاران آمــد ناگهان حضرتِ عبّاس به میــدان آمــد رُخصتِ جنگ اگر داشت که غوغا میشد داشت سقّـایِ حَـرَم، عازمِ دریـا میشد داشت با صوتِ جـلی پـورِ ولی میآمد هـمـه دیدند که عبّــاسِ عـلـی مـیآمــد مَشک بر دوش و رجزخوان شده ساقی سرمست پیرهَن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست جنگ با حضرتِ سردار جگر میخواهد چشم در چشمِ علـمدار جگر میخواهد اینچـنین بود که بر فکـرِ کمین افـتـادند نعره زد چند تن از ترس زمین افتادند چـهـرۀ مــاه بـر آئـیـنــۀ دریـــا افــتــاد آب زانـو زد و بر زانـویِ سـقّــا افـتـاد دست بر آب زد و آب به دستش بیتاب آب بر آب زد و آب شـد از خجلت آب مَشک پُر کرد ولی تیر و سنان در راهاست بارشِ تـیر ز دامانِ کمان در راه است آنطرف در پسِ هر نخل کمین خواهد بود دستهایی قـلم افـتاده زمین خواهد بود آخر این مَشک از او قوّتِ جان میگیرد حرملــه باز نـشـسـته و نشـان میگیرد تیر بر جـسمِ علمــدار نـشـیـند ایکاش مَشک را پـاره و بیآب نبـیـند ایکاش کاش ایکاش ولی حیف که او پرپر شد عـلقـمـه شـاهدِ شقّ الـقـمری دیگـر شد اشک از گوشۀ چشمانِ گُـلِ یـاس افتاد مادر آغوش گشودهست که عبّاس افتاد دستش افتاده ولی باز علـمدار است او شیرِ زخمی شده در گلّۀ کفتار است او از نـفـس هـای دَمِ آخـرِ او میتـرســند روی نِی رفته ولی از سرِ او میترسند بعد از او غربتِ این قوم رقم خواهد خورد تازیانه به تنِ اهــلِ حَـرَم خواهد خورد بعد از او قافله را زود به غارت بردند وای نامـوسِ خـدا را به اسـارت بردند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
قطره قطره اشک و خون چشم تو را پوشیدهاند پیکـرت را با لباس تـیـرها پـوشـیـدهاند علـقمه با پـارههای پیـکـرت تزئین شده خاک میدان را به خونت تا کجا پوشیدهاند اسبها بی دستیات را چون غنیمت یافتند زخـمهایت را به مـوج رد پا پوشـیدهاند در کنار عـلـقـمه رعناییات تکـثـیر شد نیزهها هر یک لباسی از تو را پوشیدهاند حرملهها بعد تو یک خواب راحت میکنند از غمت خلخال ها رخت عزا پوشیدهاند بعد تو از سـوز سنگـینی دست شـمرها صورت طفلانمان رنگ حنا پوشیدهاند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم شانه خالی مکن از بار سفـر، همسفرم آنقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی شده اعـضای تو پاشـیده شـبیه جـگـرم حال من مثل غـریبیست برادر مُـرده مثل فـرق تو شکستهست برادر، کمرم به خـداوند که غـارت زدهام بعد از تو سـرم آمـادۀ ذبـح اسـت، فـتـاده سـپــرم آسـمـان بر سـرم آوار شـده میبـیـنی؟ تکّهتکّه به زمین ریخـتهای، ای قــمرم دوش تو جای رقیهست پُر از تیر شده رحم بر چشم تر او کن و بر چشم ترم با جـوانـان بـنی هـاشـم عـلی را بُـردم دستْتـنهـا تن پـاک تـو چـگـونه بـبـرم سفـت کـردند خـواتـین گـره معجـر را هـمه دلـشوره گرفـتـند ز طـرز خـبرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
عطش نشانه گرفته است آبروی تو را که بر زمین بزند شوکـت سبوی تو را جلالت تو زمین خورد و کودکان هر شب به روی خاک کـشیدند ماه روی تو را فـرات لایـق سـیـراب کـردن تـو نـبـود مگر که تر بکـند نیـزهای گـلوی تو را تو دست از همه شستی، صدا زدی که حسین به عـالـمی نـفـروشـیم تـار موی تو را بگو به دختر خورشید، ضربههای عمود گرفـته از سـر تو سـایـۀ عـموی تو را کنار علقمه یک گوشواره گم شده است حسن به عهده گرفته است جستجوی تو را غــبـار چــادر خـاکـی مـــادر ســادات چـقــدر ســاده بـرآورده آرزوی تـو را نـسـیـمهـای بـهـاری جـلـوتـر از نـیـزه به صحن شاه نجف میبرند بوی تو را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
سلام حـضرت دریـا سـلام یا عـباس سـلام مـا به تـو ای بامـرام یا عـباس نگـاه مـرحـمـتت مـهـر میکـند نازل سـلامِ اُمِّ بـنـیـن بـر تـو یا ابـوفـاضـل به آبروی تو بـسـتهست آبـروی حرم دخیل بستهام امشب به تو عموی حرم به شوق دیدن رقص کـتیبه روی علم دوباره در به در روضههای خانگیام نشسته لـذت عشقـت به جان خلق الله برای عـرض ارادت ارامـنـه در راه بهشت میچـکـد از خـوشـۀ تـبـسم تو تـمـام اهـل زمـیـن تـشـنـۀ تـرحـم تـو مگر نه اینکه ز عیسی، مسیح میسازی به دست خویش ز یحیی، ذبیح میسازی یـکـی یـکـی هـمـۀ انـبـیـا گـرفـتارت نه بـنـدههـای خـدا که خـدا گرفـتارت غـلام دربه در گـوشهگـیر یـعـنی من اسیـر حـلـقه به گوش فـقـیر یعنی من کریم، حضرت رازق، مراد یعنی تو کسی که روزی هرساله داد یعنی تو به دسـتـههای عـزا با امـیـد رو کرده کسی که نزد تو امشب مریض آورده بزرگ قـافـلۀ فـتـح بـاب کـرده تـویی امید هرچه مریض جواب کرده تویی گره گشا گـره از کار نـوکـرت وا کن اشـارهای کـن و درد مـرا مـداوا کـن به یـاد تـعـزیه خـوانی ظهـر تاسـوعا بـه یـاد زمــزمـۀ کـل یــوم عـاشـورا تـمام ثـانـیـهها را به گـریه سر بکـنم مـیـان روضهمـان نـیـت سـفـر بکـنم به پای دل برسم محضر تو رمز حیات دوباره پَر بکـشم تا کـنار شط فـرات به غیر پرچم تو بیرقی که بالا نیست کسی به غیر تو ای نبض آب! سقا نیست عموی خوش قـد و بالای بچه سیدها عــزیـز اُمِّ بـنـیـن مــیــوۀ دل زهـــرا اگر به دوش رفیـعـانهات عـلم بـزنی مـیان کـربـبلا مـحـشـری رقـم بـزنی به حملهای علوی گرد و خاک خواهی کرد تمام حرمـلهها را هلاک خواهی کرد برای اینکه ببـیـنـند حـضرت سردار زره ببـنـد به تـن ذوالـفـقـاررا بـردار به یک انا بن علی باز قصد طوفان کن رجز بخوان همۀ دشت را پریشان کن برای دشمن یاغی کشیده کافی نیست برای منـقـبت تو قـصیده کافی نیست برای مدح تو از این قـبـیل باید گـفت برای رزم تو بحـر طـویل باید گـفت چه لذتیست که زهرا نگاه کرده مرا محـبـتت همـه جا روبه راه کرده مرا شبی که نام تو باشد وسط شب روضهست حرارتم همه زیر سر تب روضهست به اذن صادره از سـوی فاطـمه گویم مـرا بـبـخـش اگـر بـیمـقـدمـه گـویـم شـبـیه ابـر بـهـاری چـقـدر میبـاری به جـای آب دو دست قـلـم شده داری چـقـدر آب نه اربـاب را صدا زدهای به روی خاک غریبانه دست و پا زدهای تـمـام اهـل حـرم از غـم تـو افـتـادنـد پس از تو فاتحۀ گوشواره را خواندند چه شد کنار شریعه چرا زمین خوردی چه شد که آخر سر باوفا زمین خوردی بدون شک پس از این سرفراز خواهی شد مگر نه اینکه برای خدا زمین خوردی شبیه مـادر پهـلـو شـکـسـتهات زهـرا ز روی مرکب خود بیهوا زمین خوردی چقـدر زخم نشـسـته به روی سینۀ تو گمان کنم وسط نیزهها زمین خوردی تمام کـربـبـلا پُـر شده ست از تن تـو عزیز اهل حرم در کجا زمین خوردی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
علیُ مـعالـحـق و حق با عـلیست که ماکـو ولی، بعدش الا علیست محمد علی است و زهرا علیست که کارِ خـدا دستِ مـولا عـلیست عــلـی گــویـم و گـفــتــهام بـارهـا چه کـم بـاشـد اینـگـونـه بـسـیارها عـلـی جـلـوهای کرد و تکـرار شد عــلـی عــازمِ قـلـبِ پـیــکــار شـد عــلـی بـارِ دیـگـر کـه کــرّار شـد عـلـی شـد جـوان و عـلـمـدار شـد ابـالـفـضل یـعـنی کـه مـولا عـلـی صد و سی و سه مـرتـبـه یـاعـلـی بـدان اوسـت تـیــغّ دو دَم مـیزنـد و مـانــنــدِ حـیــدر عَـلــم مـیزنـد هـمـیـن که به مـیـدان قـدم میزنـد چپ و راست را هِـی بهـم میزند به پیـشـانیـش نقـشِ زردِ عـلیست که ایـن دسـتـمـالِ نـبـرد عـلیست اگر ایـنـچـنـیـن عـزمِ مـیـدان کُـنَـد پـیـشـمـان شـوند و پـریـشـان کُـنَـد حرم را پِیِ خود رجز خـوان کُـنَد زَنَـد ضـربـه و یا حـسن جان کُـنَد زَنَـد بـا حـسـیـن و زَنَـد بـا حـسـن کِشد یا حـسـین و کِـشـد یـا حـسـن مــیــانِ حــرم مـرکـبِ کــودکــان بـه مـیـدان ولـی کـوهِ آتــشـفـشـان مـــیـــانِ حــرم خـــادم ایــن و آن به مـیدان ولی مَـردِ تـیـغ و کـمان رقـیـه از این دوش سـر برنداشت که از دوشِ او جـایِ بهـتر نداشت امـیـر است و آوارۀ زیـنـب اسـت کـفـیل است و بیـچارۀ زینب است ولـی او فـقـط چـارۀ زیـنـب اسـت بـگـو که هـمـه کـارۀ زیـنـب است هـمـیـشـه حــرم را بـهــم مـیزنـد کـه دل مـیبــرد تـا قــدم مـیزنـد اگـر خـیـلِ مــژگــانِ گـیــرا نـبـود اگـر بــرقِ چـشـمــانِ آقــا نــبــود و ایـنـقـدر خـوش قـدّ و بـالا نـبود چه میشُـد که اینـقـدر زیـبـا نـبود ببـیـن آخـر از دور چـشـمش زدند خـدایا چه بـدجـور چـشـمـش زدند نشان داد چـشـمـانِ خود را به آب لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب و نـوزادِ بـیجـانِ خـود را بـه آب فـرو کـرد دسـتـانِ خـود را به آب پُــر از آب شـد مَـشـکِ آب آورش خـجـالت کـشیـد از دو دستِ تَرَش به سـویِ حرم راه طـفـلان گرفت که از بـارشِ تـیـر بـاران گـرفـت دو بـازویِ او تـیـغِ بُــران گـرفـت ولی مَشک را او به دندان گـرفت نَـفَـس زد به تـاب آمـدم صبـر کن که خـانـم رُبـاب آمـدم صـبـر کـن شـد از تـیــرهـا خــریــدار پـشـت که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت شده زیـرِ رگـبـار خـونـبـار پـشت به مـقـتل نـوشـتـند شـد خـار پشت ولی حیف تیری به مَشکش نشست زمین ریخت چون آب قلبش شکست چه شد حرمله روی زانـو نشـست عـمـودی مـیـانِ دو اَبـرو نـشـست نوکِ نـیزهای سمتِ پهـلـو نشـست عمودی به سر خورد و بر او نشست عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت سـر و وضـعِ او را بِـهَـم ریخـتـند به نـیـزه عـمـو را بِـهَـم ریـخـتـنـد به تـیـغـی گـلـو را بِـهَـم ریـخـتـنـد کـشـیـدنـد و مـو را بِهَـم ریـخـتـنـد حـرامـی هــمـه پـشـتِ هـم آمـدنـد پـس از او ارازل حـــرم آمـــدنــد پس از او دلِ زارِ خواهر شکست یتیمی زمین خورد و از پَر شکست و سیلی چنان خورد که سر شکست که دنـدان شـیـریِ دخـتـر شکـست یـتـیـمـی عـمـو گـفـت او را زدنـد چه کج رویِ نـیـزه عـمو را زدنـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
مست و موّاج اگر غرق تمناست فرات با شکوه آمدهای، محـو تماشاست فرات چشم در چشم تو انداخت خودش را گم کرد خوب حس کرد که در محضر دریاست فرات داشـت از بدو ورود تو تلاطـم میکـرد با ادب بود به پای تو به پا خاست فرات از تپشهای دلش عشق به صحرا میریخت جار میزد نفـسـش تشنۀ سقاست فرات تو از این آب نخوردی جگر علقمه سوخت خجل از خم شدن قامت مولاست فرات به دلش حسرت بوسـیدن لبهای تو ماند دست رد خوردهترین سائل دنیاست فرات
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به دوشت میکِشی بار امانت را تک و تنها به دامانت پناه آوردهام یا عـروة الوثـقی جهان جامِ میاش را پیش تو میآورد بالا «الا یا ایها السـاقی ادر کـاساً و نـاولها» شگفتا! شرح و توصیف مقامت کار انسان نیست به شأنت هر کسی ایمان نیاورده مسلمان نیست به جرأت مینویسم با خدایت هم نشینی تو علم بر دوشی و دست خدا در آستینی تو بنـازم هـیـبتت را تک یـل اُمُّ البـنـینی تو به حقْ فـرزند بیباک امیرالمومنینی تو یقـین دارم که دنیا در کف اقـبـال من باشد اگر مُهـر تو در پـرونـدۀ اعـمـال من باشد ملائک بوسه میچینند از خاک کف پایت دل از ارباب ما برده ست لبخند دل آرایت به وقت جنگ زینب میشود محو تماشایت جهان پیش تو و تو سر به زیری پیش مولایت بـدون دست، آری دسـتگـیـر عـالـمیـنی تو چه باید گفت در مدحت؟ علمدار حسینی تو شبیه کوهها ثـابت قـدم میایـستی عباس هزاران سال قبل از خلق ما میزیستی عباس گرفتار کسی غیر از حسینت نیستی عباس خودت باید بیایی و بگویی کیستی عباس به درک جایگاهت هیچکس نائل نخواهد شد که دین هیچکس بیعشق تو کامل نخواهد شد دل از اهل زمین و آسمان بردهست گیسویت به میدان میروی و میشود زینب دعاگویت ولی ایکاش غرق خون نمیشد چشم و ابرویت نمیزد هیچکس در علقمه نیزه به پهلویت علی اصغر برای آب بیتاب است یا عباس تمام فکر و ذکرت قحطی آب است یا عباس
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش هر که آمد نیزهای میکاشت روی پیکرش کار دنیا را ببین کارش به مشک افتاده است او که اقیانوس هم زانو زده در محضرش مشک را تا خیمهها هر طور میشد میرساند حرمله نگذاشت با تیری که زد بر ساغرش زینب کبری، همان کوه حیا، مجبور بود بعد سقا بیشتر باشد به فکر رهبرش روضه یعنی از کنار خیمه میبیند حسین در کنار علقمه میپاشد از هم لشکرش غیرت الله است، یعنی میرود بر نیزهها تا که باشد چند روزی سایه بان خواهرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
دست بر سیـنه رو به كربـبـلا الــســـلام عــلــیــك یـا ســقــا قــمــر خــانــوادۀ خــورشـیــد صـدقــه دارد ایـن قـد و بــالا پـسـر چـهـارمِ امـیــر حُــنـیـن دسـت بـر سـیـنـۀ بـنیالـزهرا چشم و ابـروی تو سپاه حسین كـاشـف الـكـرب سـیـد الشهـدا سـیـزده سـالـه فـاتـح صـفـیـن سومـین بچـهْ شـیرِ، شـیرِ خدا ارمــنـیهـا مُــریـد نـام تـوأنـد شـاهـدم سـفـرههـای تـاسـوعـا نــامِ تـو هـم ردیـف یـا فَـتّــاح چـشـمهـایت مُـفَـرِّجُ الــغَــمّـاء تو كه هـستی، حـسین هم آخر شد پـنـاهـنـده بـر تو عـاشورا ســایــبــانِ مُــخَــدّراتِ حــرم پـشـتْ گـرمـیِّ زیـنب كُـبـری إعـطِـنـی یـا كـریـم، انا سـائل مـسـتـجـیـرٌ بِـكَ ابــوفــاضــل دست گـیـرِ هـمـه خــدایِ ادب دسـت پــروردۀ امـیــر عـرب نسلْ در نسلْ خـاك پـایِ توأیم به تو دادیم دلْ نَسَبْ به نـسبْ سفرهات بهر سائلان پهن است صورتت شیر و خالِ تو، چو رطب مـیكـنـد زنـده یـاد حــیـدر را چین پیشانیات به وقت غضب اســدالـلـه كــربــلا، عـــبــاس بِـنِـشـین بـا وقـار بـر مـركـب قد كشیدی هـمینكه روی اسب لشكـر كـوفـیـان كـشـید عـقـب میشود روضه را تجسم كرد با كمی فكر، رویِ این مطلب تا تو بودی سفر به خیر گذشت ای نگـهــبـان مـحـمـل زیـنـب تا تو بودی رباب اصغر داشت غرق بوسه سپـیدی غب غـب تـا تـو بـودی نـدیـد یـك مـادر طفلش از تشنگـی كند لب لب تا تو بودی رقیه معجر داشت روی دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودی كسی اجازه نداشت بـزنـد چـوب خـیزران بر لب إعـطِـنـی یـا كـریـم، انا سـائل مـسـتـجـیـرٌ بِـكَ ابــوفــاضــل وای از لحظهای كه غوغا شد رفـتــی و در خـیـام بـلـوا شـد دخـتـری مشك آب دسـتت داد بـر دعـا دسـت عـمـه بـالا شد سـایـهات بـیـن نخـلها گـم شد پـسـر فـاطـمـه چـه تـنـهـا شـد تا رسـیـدی كـنـار نـهر فـرات عـلـقـمـه در مـقـابـلـت پـا شـد تا قـیـامـت خـجـل ز لبـهـایـت خــنــكـیهـای آب دریــا شــد جـانـب خــیـمــه راه افـتــادی فـكـر و ذكـرت لـبـان آقـا شـد در كـمـینت چـهـار هـزار نفر تـیـرهـا در كـمـان مـهـیّـا شـد قــدُّ و بـالات كـار دسـتـت داد چند صد تـیـر در تـنت جا شد بـیهـوا دسـتِ راسـتت افـتـاد دست چپ هم شـكارِ اعـدا شد از سـرِ تـو كـلاه خُــود افـتـاد یـك نـفـر بـا عـمـود پـیـدا شـد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تـا سـر چـیـنِ ابـرویت وا شـد وای بیدست بر زمین خوردی سجده گاه تو خاكِ صحـرا شد تـیـرهـایِ كـمـی فــرو رفــتـه خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بـعـدِ سـی سـال یا اخـا گـفـتی عـاقـبـت مـادر تـو زهـرا شـد دورتـر از تنت حـسـیـن افـتاد هـمـه دیـدنـد قــامـتـش تـا شـد گفت عـباس خیز و كاری كن رویِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خــیــمـه زمـان غــارتهـا سـرِ یك گـوشـواره دعـوا شـد ســنـد ارث بُــردن از زهـــرا با كـف پا به چـادر امـضا شد پـاسـخ اَیْـنَ عــمّـیَ الـعـبـاس؟ سـیـلی چـند بـیسـر و پـا شـد إعـطِـنـی یـا كـریـم، انا سـائل مـسـتـجـیـرٌ بِـكَ ابــوفــاضــل
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
این جهان غیر از سرای آزمایش نیست نیست شعر من تیغی برندهست و گزارش نیست نیست غیر تیر و تیغ و نیزه بر سر احـقاق حق زیر و رو کردم ولی راه گشایش نیست نیست مرجع تـقـلید من تنها حسین بن علیست هر که باشد کربلایی اهل خواهش نیست نیست دست رد بر سیـنۀ هرچه امـاننامه زنـم تشنۀ جام بلا دنـبال سازش نیست نیست بهترین الگوی من در زندگی یعنی حسین پس در این باره نیازی به پژوهش نیست نیست کـربلا باید کـفـن پـوشـید و از دنیا بُـرید عرصۀ کرب و بلا جای نمایش نیست نیست به قتال فاطـمیون بیجهت صف بستهاند شیعیان را واهمه از تیر و ترکش نیست نیست میشود روزی شهادت نامهام امضا شود؟ در مفاتیح دلم جز این نیایش نیست نیست ساقی کربـبلا یعنی ابـوالفـضل و جز او مستحق این همه مدح و ستایش نیست نیست تا کلیمیها به بزم روضه امشب دعوتند خوب و بد را هم نیازی به گزینش نیست نیست دسـت بـر دامـان آقـای کـریـم خـود زدم دست خـالی خـدمت بـاب الحـوائج آمـدم عاشـقان با گریۀ نـم نـم صدایش میکنند زائرانش در حرم هر دم صدایش میکنند مرد و زن پیر و جوان امشب دخیل محضرش با تـوجـه عـالـم و آدم صدایـش میکـنـند او طبیب درد بیدرمان خلق عـالم است دردمندان حضرت مرهم صدایش میکنند کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران شهر در هجوم درد و رنج و غم صدایش میکنند دسته دسته سینه زنهایش به روضه آمدند نه فقط ما، ارمنیها هم صدایش میکنند ساقی بن ساقی است و در سقایت شهره است سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش میکنند چون لباس رزم پوشد حـیدر کرببلاست اهل خیمه صاحب پرچم صدایش میکنند ساکـنـان آسـمـانها یک صـدا هـمـراه با حیدر و پیـغـمـبر اکـرم صدایش میکنند هم نفـس با فـاطـمه هم نـاله با اُمُّ البـنـین هاجر و آسـیه و مـریم صدایش میکـنند در نـبـود او خـواتـیـن حــرم آشـفـتـهانـد کودکان غـرق در ماتم صدایش میکـنند در میان خیمه زینب بر روی مرکب حسین رو به سوی علقمه با هم صدایش میکنند با اخـا ادرک اخـا کـربـبلا آتـش گـرفـت خیمه گویا پیـش چشم بچهها آتش گرفت چه غـریـبانه برادر را بـرادر جمع کرد پاره پاره پاره پاره پاره پـیکر جـمع کرد در نگاه سـرد نخـلستان به تنهایی حسین با دلی غـمدیـده و با دیـدۀ تـر جـمع کرد دستهایش یک طرف جسم شریفش یک طرف پیکرش را عاقبت در یک محل سر جمع کرد بازوی آزردهاش پهلوی نیزه خوردهاش هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد پیـش چـشم بچههای چـشم بر راه عـمـو خیمۀ عباس را همراه خواهـر جمع کرد دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد بی عمو کلی گره خورده ست در کار رباب مشک پاره پاره شد ای وای بیچاره رباب
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
از ازل یافـت به نـزدت همه دلها آرام همچو مجنون که شود در بر لیلا آرام چـشم بر هم زدنی گـریه تـبـسم میشد روی زانــوی تــو دردانـۀ بــابــا آرام شب قدری که علی صحبت عاشورا کرد از حضورت شده قـدری دل مولا آرام دور، از چشم حرامی شب عاشورا بود با وجـود تـو دل خــیــمـۀ طـاهــا آرام به خدا حرف امان نامه روا، نیست که بود از وفــا داری تـو زیـنـب کـبـری آرام گر نداد اذن جهادت، دلش از دیـدارت میشود در دل این غربت صحرا آرام گرچه طوفانی غـم سیـنۀ سنگینت بود مشـک بر آب زدی شـد دل دریـا آرام دل میدان ز رجز خوانی دشمن غوغاست پا به میدان که زدی شد تب غوغا آرام وقت افـتادنت از اسب پـریشان بـودی ولـی آخـر شـدی از دیـدن زهــرا آرام
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
رفتی از خیـمه و پا تا به سـرم میسوزد دلِ زیـنب، دلِ زنهـای حـرم میسـوزد گفتم عباس! فقط مشکِ خودت را بردار بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد بـا لـبِ تـشـنـه، لـبِ عـلـقـمـه رفـتـی امّـا جرعهای آب نخوردی! جگرم میسوزد نیزه بر مشک زدند آبرویت ریخت زمین گُـر گـرفـتی و تـنِ شعـلـهورم میسـوزد آسمانم به زمین خورده چه بد! با صورت! سـر و پیـشـانیِ قـرص قـمـرم میسـوزد غرقِ خون «أدرک أخا» گفتی و بالای سرت مینـشـیـنـم! بـدنِ مـحـتـضـرم میسـوزد بعـدِ تو شـعـله میافـتد به سـتـونِ خـیـمه چوبِ گـهـواره! لـباسِ پـسرم میسـوزد!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تا عـمود خـیمهات افـتاد دشمن شیر شد بیکسیام را تماشا کرد و از من سیر شد جای امنی نیست خـیـمه بینگهـبانی تو ترس دشمن از حریم خیمه بیتأثیر شد آنقدر چـشم سکـینه ماند بر راهت ولی حیف که برگشتنت سقا به خیمه دیر شد راه خیمه باز شد بر غارت نامحـرمان بیپـنـاهی حـرم با داغ تو تـفـسـیـر شد شاهد حرف من اشک و روضههای زینب است ای عـلمدار حرم داغت به قـلبم تیر شد ای شجاعت دستبوس تو امیر عـلقـمه پرچـم «انّی اُحـامی» تو عـالم گیر شد
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بـیا که محـفـل ما بیتـو آسـمانی نیست اگر نظـر نکـنی اشک دیدگـانی نیست تو پـیـر گـریـۀ مـایی مـرا دعـائی کـن که بیدعای تو خیری در این جوانی نیست بهار بـودن من دیـدههای نـمـناک است به روضهها که ببارم دگر خزانی نیست چـقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست شباهـت من و تو این لـباس مِشکی شد وگرنه بهـر رسیدن به تو توانی نیست گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه هنوز غـرق گـناهـم غـمم نهانی نیست به دست های عـمویت بگـیر دست مرا که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست بـیـا به روضـۀ دسـتِ قَـلـم سـراسـیـمه بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست ز علقـمه که میآمد حسین شَک کردند صدا زدنـد که بـابـای ما کـمانی نیست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
پشت و پـناه خـیمه برایت دلم شکست از سوز بانگ أدرِک أخایت دلم شکست اینها جـمال حـیدریات را نظر زدند چندین هـزار تیر سویت بیخـبر زدند من ماندم و مصیبت و غم آن هم این همه با چـشـم خـیـس آمدهام سـوی عـلـقـمه رخـت سـیـاه بـر تـن افـلاک مـیکـنـم خـونابه از دو چـشم ترت پاک میکنم پیچیده در زمین و زمان عطر مُشک تو جانـم فـدای تـشـنگی و کـام خشک تو بر چـشمهای محـترمت بـوسه میزنم بر دست مانده بر علمت بوسه میزنم با نیـزههای شان جگـرت را گسستهاند با خـندههای شان کـمرم را شکـستهاند برخـیـز و التـمـاس مرا مسـتجاب کن حـداقـل نـظـاره بـه اشـک ربـاب کـن من ماندهام چگونه به سوی حرم روم اصلا بگو چگونه سوی دخترم روم؟! سقـای بـیمـثـال و قـریـنـه بـلـنـد شـو عـباس جان، به جان سکـیـنه بلـند شو منـظـومـهام بـدون قـمـر میشود نـرو بر سوی اهل خـیمه نظر میشود نرو اصـلا بـگـو چه کـار کـنم بـا قـبـیـلهام وقـتی که میروی تو کـفـیل عـقـیـلهام بایـد زنـان لـباس اسـارت به تن کـنند گـریـه برای غـارت گـودال من کـنـند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
چشمت شبیه بختم در خواب غم فزایی است واکن دو چشم تر را وقت گره گشایی است پلکی بزن دلـم را آزاد از این قـفـس کن مژگان چشمهایت مفـتاح دلگـشایی است یک عمر مُهر برلب چون غنچۀ خموشی گل بانگ ای برادر فریاد از این جدایی است هر زخم بر تن تو چشمی است غرق در خون هر تیر بر تن تو مژگـان در حنایی است دسـت بُــریـدهات را بـر دیـدهام کـشـیـدم بر چشم بیفروغم این دست توتیایی است هـر روزن زره را این تـیـرها شـمـردند بر قـامت بلـندت از نـیـزهها قـبایی است چیزی نمانده از تو غیر از غـبار سرخی از بار تیغ و نیزه جسمت در آسیایی است بـرخـیـز بـا نـگـاهـت آرام کـن حـرم را کشتی شکستگان را چشم تو ناخدایی است از دخـتـرم مـگـیری روزی شـانـهات را بعد از تو خار صحرا رزق برهنه پایی است بر شیـر خـوارهام نه کن بر رباب رحمی این خندههای دشمن سرشارِ بیحیای است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
او کیست؟ او را دوست و دشمن ستوده است دریا غزل در وصف چشمانش سروده است مهـتـاب مـیگـویـد نـخـواهـد رفـت بـالا هرکس جبین برخاک در گاهش نسوده است او کاشف الکرب است یعنی روی ماهش عمری غبار از روی آئـینه زدوده است جـای گـل از بـیـن مــزارش آب روئـیـد ازبس که چشمش سوگوار مشک بوده است باید که روی سـینه مـشکـش دفـن گردد مانند طفل از او حفافظت مینموده است میخـوانـد با گـریـه سـر سـاقـی سلامت اصلا نـمیدانـست که سهـمِ عـمود است حوریـهای فــریـاد زد عـبــاس بـرگــرد صحبت ز دست بسته و روی کبود است
: امتیاز
|